# دوستی تا عشق
عشق تا دوستی
داستان عاشقانه ای که از وجودم می خواهم بگویم که شاید به حقیقت تبدیل شده
چشم در چشمش شدم انگار اولین بار بود که دلم لرزید و از صحنه ی روزگار یک لحظه دلم لرزید و به خودی از حرف زدن کم اوردم
از کنارش رد شدم بدون هیچ حرفی انگار اولین بار بود دوست داشتم در موردش با بقیه حرف بزنم و از ان ها کمک بخواهم که این راه اغخرش چه می شود ایا این عشق است یا هوس …
به خانه رسیدم و سر تا پای وجودم که پر از استرس بود را بیخیال شدم و به حمام حمله ور شدم از شدت استرس و اضطراب
مادر جان برایم حوله بیاور
نرگس بگیر اینم حوله
ممنونم مامان جانم
لباس پوشیدم و از حمام خارج شدم انگار کوهی از گناه از شانه ام افتاده بود زمین
به اشپزخانه رفتم و شروع به گشت و گذار در اشپزخانه کردم مثل گشت ارشاد که چیز خاصی پیدا کنم خلاصه در یخچال را زدم و از اشپز خانه خارج شدم
چیزی پیدا نکرده بود
مادر صدایم زد دوستت زنگ زد روی گوشی ات و تو جواب ندادی ….