لبخند مادر
لبخند مادر
لبخند زد بعد از مدت ها خانه دوباره بوی شادی گرفته بود بچه ها می دانستند که این لبخند مقدمه ی جدایی است
وقتی لبخند مادر بعد از سه ماه گریه و غم و بیماری شیرین بود
فدای خنده هایتان مادر …
چه اتفاقی افتاده که امروز شاد هستید …
دخترم امروز مرد نجار تابوتی را که سلمان سفارش داده بود برایم اماده کرده است . ان را دیدم .
تابوت خوب و پوشیده ای بود …
کتاب روایت ها این را نگفته اند …