داستان _سید عشق
سید عشق:
حرف هایش آرامش بخش بود _انقدری که مادرم رو دوست داشتم سید را همان اندازه پرستش می کردم.
اوایل مامانم فکر می کرد که با بابا حرف می زنم .هر وقت بابام زنگ می زد با سلام سید حرف هایم را شروع میکردم
انقدری کلمه سید آرامش بخش بود برام
که مامانم بلافاصله نقش صورت خندان بابا جلوی چشمانش ظاهر میشود
وقتی صدای سید رو شنید جا خورد کمی به عقب رفت مادرم و سکوت کرد تا تماس قطع شد .
کلی خندید ،☺️
اخه فکر کردم با یه مرد حرف می زنی ???
رو به مادرم کردم ؛تو کل حوزه از بس این خانم رو سید خطاب کردیم ؛
همگی سید صدایش می زنند مخصوصا"گروه غریب الغربا که سه شخص گوشه گیر بودن و و به هیچ کس توجه نمی کردن و با مهربانی سید ان ها را به هم نزدیک کرد “این شخص رو دوست داشتن .
داخل ایتا پیام فرستادم :
سلام ملکه جان بفرما صبحانه???????
●ممنون نسرین گلی
شب بحث رفت روی امتحان
در گروه کلاسی پیام فرستادم :?شراب بدین بهشون ?عقل از سرشون بپره ،مجازی بشه امتحان
سید پیام فرستاد:
●مگه صبح برام شراب فرستادی یا چای !!؟من فکرم چای بود!
شراب رو تا نصفه میریزن چای ،یکم مونده به سر ریز شدن
●امان از دست تو صبح بهم شراب دادی???????